دانیال جون حیدریدانیال جون حیدری، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

danialjooooon88

دانیال اسب سوار

مامانم دانیال وقتی اسبو میبینی خییییییلی دوست داری یه سواری ازش بگیری ولی ته دلت میترسی اون روز دلو زدم به دریا و با اینکه خودم میترسیدم تو سوار بشی ولی چون خوشحالت میکرد رضایتم اعلام کردمو بابات از خدا خواسته دو تا پا داشت دو تا هم غرض گرفتو و سوار اسبت کرد ...
24 آبان 1392

سفر به سواحل خلیج فارس

روز عید غدیر جای همه رو خالی کردیم و من و بابا و دانیال جووووونم رفتیم کنار ساحل دیلم و گناوه مامانم اینقدر بهت خوش گذشت که از وقتی رسیدیم تا جمعه بعد از ظهر که میخواستیم برگردیم میگفتی مامان قول بده دیگه برنگردیم خونه   ...
22 آبان 1392

واکسن 6ماهگی

مامان جووووونم دانیال : امروز میحوام عکسای ٤تا یه سالگیت بزارم فدای این قدو بالات بشم عزززززیزم   عزیرم اینجا 6 ماهت بود و واکسن 6ماهگیتو زده بودی و مامان تا صبح بالا سرت بیدار نشسته بود چون عزیز دلش تب کرده بود   پسر شکمو من ...
22 آبان 1392

نی نی من خوش اومدی

زندگی مامان یه دفعه فک نکنی مامان عکسای قشنگتو نداره تمام عکساتو مامانی داره با تموم خاطرات شیرینشون   از عکسای قبل از یه سالگیت شروع میکنم تا برسیم به ٥سالگیت عزیییییییز دل مامان توی بیمارستان حاجیه نرگس معرفی ماهشهرروز یکشنبه ١٣٨٨/٤/٧ ساعت ١٢ ظهر مامانت مامان شدزندگی مامان خوش اومدی به زندگیم ...
22 آبان 1392

روزای پر از استرس برا مامان

دانیالم مامان امروز میخوام عکسای قبل از یک ماهگیتو برات بزارم وقتی من و بابا تصمیم گرفتیم که تو باید ختنه بشی       مامانم عزیزم اون روزا خیییییییلی استرس داشتم روزی که من و بابا بردیمت داشتم از استرس سکته میزدم وقتی نوبتت شد تو رو تحویل بابایی دادمو ازمطب با چشم گریون زدم بیرون وقتی کار دکتر تموم شد رفتیم خونه بابابزرگ چند روز موندیم تا حالت خوب شد آقا پسرم ...
22 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به danialjooooon88 می باشد